Sunday, January 29, 2006


آن برگ پاييزي
روزها بود كه دنبال يك همنفس بودي ، يك همنفس ، همو كه بيايد و با لبخندت قلبش به ضربان بيفتد و با گريه ات دامن دامن گريه كند ، با صدايت پرواز كند و با سكوتت بميرد.
روزها بود كه دنبال يك همصدا بودي كه بودن را فرياد كند و نبودن را نابود ، روزها بود كه دنبال يك برگ پاييزي بودي كه از نوك آن درخت بلند به زير پايت افتد و تو با افتخار آنرا لاي دفتر خاطراتت بگذاري ، اما افسوس ، زمانه بي رحم است ، بي رحم ، تو آن همنفس را نيافتي ، آن همصدا را نيافتي ، آن برگ پاييزي را ، هيچ يك را نيافتي ، برگهاي مغرور خيال افتادن نداشتند و از آن بالا تو را نگاه مي كردند كه چگونه ملتمسانه در انتظار سقوطشاني ، آنان نيفتادند و تو زمان را از دست دادي ، پاييز برگها نيامد و تو دفتر خاطراتت را بستي و زير همان درخت نشستي و انتظار كشيدي ...
انتظار كشنده است و مردن در انتظار ناروا ...
روزها بود كه تو منتظر بودي و حتي يك برگ هم نيفتاد.......

Thursday, January 12, 2006


صداي سوسوي ستاره ها
بچه كه بود ، تو شب وقتي به آسمون نگاه مي كرد ، صداي سوسوي ستاره ها رو مي شنيد ، بزرگتر كه شد تازه فهميد كه تمام اين مدت اشتباه مي كرده ، جيرجيركها تقليد صداي ستاره ها رو مي كردن و اون بدون اينكه بدونه لذت مي برد ، اونا يه گوشه قايم شده بودن و با مهارت صداي خودشون رو به ستاره ها بخشيده بودن ...
الان كه بزرگ شده آرزو مي كنه كه كاش نمي فهميد اين موضوع رو ، كاش نمي فهميد و الان هم از تماشاي آسمان صاف شب لذت مي برد ، راستي چه چيزي در اين دنيا قشنگ تر از شنيدن صداي سوسوي ستاره هاست ؟

Saturday, January 07, 2006


مزه زيتون
آدمها اغلب خيلي دنبال چشيدن و تجربه كردن طعم ها و مزه هاي ديگر نيستند ...آن نوع زندگي هميشه اطمينان بخش و آسوده تر است و لزومي به طعم ها وتجربه هاي ديگر نمي بينند ، اما من فكر مي كنم اگر در صد سالگي هم بميرم جوان مرگ شده ام ، چون هنوز چيزهاي فراواني هست كه تجربه نكرده ام و مزه اش را نچشيدم.زيتون قاعدتاً مزه متعارفي ندارد ، ولي وقتي تلخي اش را كشف كني ديگر ول كن اش نيستي.

رضا كيانيان / بازيگر

Thursday, January 05, 2006


حيف شد
من بودم ... من بودم و يك دنيا حرف ، من بودم و يك دنيا حرف نگفته ، باور كن فقط من بودم و تو ، تنهاي تنها ، خواستم حرف بزنم ، خواستم بگويم ، رازهايم را ، باارزشترين هايشان را ، همانها كه عمري در انتظار شنيدنشان بودي‌، اما نشد ، نه زبان من ياري كرد كه با تو سخن گويم و نه تو آنقدرها وقت داشتي كه صبر كني ، كه گوش كني ، كه بداني آنچه را كه مي خواهي بداني ، اين زبان آدم هم چه بي موقع به لكنت ميافتد ، اين زمان هم چه زود مي گذرد ، چه وقت كمي براي بيان اين همه حرف...حيف شد ، واقعاً حيف شد!!!
باور كن !!!، فقط من و تو بوديم ، تنهاي تنها....