Thursday, July 20, 2006

عاشق و معشوق و اون گل سرخ
عاشق تنها ايستاده كنار اسكله ، بين موج موج آدم ، او نگاه مي كنه به موجهاي دريا و تو فكره!!!به تنهايي خودش ، به عشق خودش ، به...
اونطرف تر از اسكله ، معشوق نشسته روي صخره هاي كنار ساحل ، تنهاي تنها ، با يه شاخه گل سرخ در دست ، دور از موج موج آدمها ، او نگاه مي كنه به زلال دريا ، به موج دريا ، به اون ماهي تنهاي توي دريا ، او زل زده به زلال آب ، زل زده به ماهي غمگين!!! چقدر آشناست اين ماهي غمگين براي او ...
اثري ازمعشوق نيست ...
شاخه گل سرخ روي صخره افتاده ... فقط يه گلبرگ گل سرخ روي آب شناوره ! ممكنه كه ... ؟؟؟
دوماهي به هم رسيدند ، به بيرون آب نگاهي مي ندازن ،اونها مي بينن كه اون بيرون ، روي صخره هاي كنار ساحل يك عاشق و يك معشوق بهم رسيدن ، دو ماهي از داخل آب تصوير مبهمي از عاشق و معشوق مي بينن ، تصويري مبهم ازعاشق و معشوق و اون گل سرخ ، تصويري مواج از وصال .........

Monday, July 17, 2006

انسان موجود عجيبي است ، اگر به او بگويند آسمان صد ميليارد و نهصد وپنجاه و دو ستاره دارد ، بي چون و چرا قبول مي كند.اما اگر در پاركي ببيند روي نيمكتي نوشته شده است رنگي نشويد ، فوراً با انگشت امتحان مي كند تا مطمئن شود.
نيچه