Wednesday, April 05, 2006

تو مرا بار ديگر آفريدي
من بودم و تو بودي و دستان پرمهرت ، دستاني كه آن گرماي مهرآميزشان و مهر سحرآميزشان هر سنگي را آب مي كرد چه رسد به قلب يخي من
تو بودي و تلي خاك ،دست بر اين تل خاك كشيدي و قلب يخي ميان آن از اين گرمي برآشفت ، گرم شد ، آب شد ، اين آب و آن خاكي كه از من مانده بود ،آماده بودند تا با تدبير تو در هم آميزند ، آماده بودند كه دوباره وجودم را شكل دهي ، تا مرا دوباره بيافريني ، مرا دوباره بسازي ، وجودم با دستان سحرآميز تو بود كه من شد ...

0 Comments:

Post a Comment

<< Home