Monday, October 17, 2005


معلق روي ريل گارد اتوبان زندگي (اپيزود 2)
….جز صداي موتور ناقص اين ماشينه هيچ صدايي نمياد…راننده مي زنه كنار…ازت مي خواد تو بروني…ميگه خسته شده…ولي تو مرددي…آخه تو تصادف كردي…اعصابت داغونه…هنوز يادت نرفته كه يه نفر و داغون كردي…ولي قبول مي كني…تو مجبوري…
جالبه كه اين ماشينه 50تا بيشتر نمي ره…پخشم نداره…تو باورت نميشه كه مجبوري با 50تا بروني…ولي مي روني…آخه تو مجبوري….
آمپر بنزين رو نگاه ميكني…پت پت خاموش…اينم از اين…ديگه اعصابت حسابي ريخته بهم…به پيرمرده نگاه مي كني…خوابيده (ولي خودمونيما…اين پيرمرده چه بد خوابيده…انگار مرده…)….
از ماشين پياده مي شي…عجب جايي خاموش كردي…مي ري يكم اطراف رو ديد بزني…يكم فكر مي كني…ديرت شده…مي ري سراغ پيرمرده…كه بهش بگي خودت باقي راه رو مي ري…مي ري طرف ماشين…دكي…پس كوش؟؟؟ الان اينجا بود…..
حوصله نداري به اين فكر كني كه پيرمرده با ماشينش كجاست…راه مي افتي….
مدتيه كه داري راه مي ري…ضمن راه رفتن فكر مي كني…فكر اون پيرمرده ولت نمي كنه….انگار اون فقط اومد كه تورو از صحنه تصادف دور كنه…حالا هم كه دور شدي…خب اونم رفت…………
هر از چندگاهي يه ماشين با سرعت از كنارت رد ميشه…ياد خودت مي افتي…مثل تو بي توجه به پياده ها با سرعت رد مي شن و مي رن….راستي دقت كردي چه همه آدم مثل تو دارن پياده مسير رو مي رن؟؟؟…خب تو يه چيزي رو فهميدي…كه پياده رفتن اين مسير حسنش اينه كه تو چيزايي رو و كساني رو مي بيني كه زماني كه سوار بودي نمي ديديشون … به راهت ادامه مي دي…اصلاً نمي دوني چقدر از راه مونده…چون معيارت سرعت ماشينت بوده…الان معلوم نيست چقدر راه مونده….تقصير خودته…
داري مي ري كه يهو يه صدايي مياد….گوووم…به پشت سرت نگاه مي كني…چيزي نمي بيني…بقيه بي توجه دارن به راهشون ادامه مي دن…فقط تو برگشتي و به پشت سرت نگاه مي كني……….
يه صدا مياد…صداي يه ماشين با موتور ناقص !!!…آره خودشه…از كنارت رد ميشه…پيرمرده با ماشينش…يه نفرم سوار كرده بود …(نكنه اون صداي گووم صداي يه تصادف ديگه بود…شايد)
غروب شده…خسته شدي…شب رو اينجا مي موني تا صبح شه……..

0 Comments:

Post a Comment

<< Home