Saturday, July 30, 2005


…ولي عشق چيزا رو خوب و قشنگ نمي كنه…همه چيزو خراب مي كنه…قلبتو مي شكنه…به همه چيز گند مي زنه…ما بدنيا نيومديم تا چيزارو كامل كنيم…دونه برف كامله…ستاره ها كاملن…نه ما ، نه ما…ما بدنيا اومديم تا خودمونو ضايع و نابود كنيم و قلبامونو بشكنيم و و آدمايي رو دوست داشته باشيم كه بما نمي خورند و بعد بميريم.
نيكلاس كيج به شر در ماه زده (1987)

Saturday, July 23, 2005

پستچي هميشه دوبار زنگ مي زنه
نمي دونم چرا اولين مطلبم رو اين انتخاب كردم …ولي زيادم بد نيست ، بذاريد ادامه بدم…
…تو توي اين دنيا زندگي مي كني ، پس از چيزايي كه مي بيني زياد تعجب نكن ، از كسايي هم كه بهشون بر مي خوري تعجب نكن ، از رفتارشون هم تعجب نكن…از اينكه ببيني يه نفر كه اتفاقاً از همه به تو نزديكتره از پشت خنجرشو تا دسته تو پشتت فرو كرده هم تعجب نكن ، تو اين زمونه اي كه همه خنجر تو سينه ات فرو ميكنن و واسه اطمينان يه دور هم مي پيچوننش نبايد زياد تعجب كني ، اصولاً تو اين زمونه تو نبايد از هيچ چيز تعجب كني ، همه چيز ممكنه اتفاق بيفته ، تو هستي و يه دنياي ناشناخته با افرادي ناشناخته تر ، ممكنه تمام اسرار خلقت كشف بشه ،اما اسرار يكي از اين مخلوقات خدا هرگز كشف نخواهد شد ، انگار انسانها رو خدا آفريده كه همديگه رو متعجب كنن ، غافلگير كنن و بهم يه چيزايي رو ثابت كنن …
تو چيزاي زيادي خواهي ديد ، چيزاي زيادي هم ياد مي گيري‌، يعني مجبوري ياد بگيري ، چيزايي هم هرگز نخواهي ديد و هرگز ياد نخواهي گرفت…
…. تو چشمت رو مي بندي و يه نفر رو تو دلت ،ذهنت و تمام وجودت راه مي دي و بعد چشمت رو باز مي كني و مي بيني كه اون تمام وجودت رو ،روحت رو و انسانيتت رو دزديده و از تو فقط يه سايه باقي گذاشته ، يه سايه بي ارزش كه محكومه تو روشنايي نابود شه و به چشم نياد ، اونموقع هست كه سايه هاي زيادي رو اطراف خودت خواهي ديد كه به سرنوشت تو دچار شدن ، سايه هايي رو كه قبلن نمي ديديشون ، و حالا شفاف و واضع مي بينيشون ، در هر صورت ، سايه كه شدي تازه يادت مياد كه : پستچي هميشه دوبار زنگ مي زنه